|
شعر شعر و ادب
| ||
|
عصر يك جمعه دلگير، دلم گفت: بگويم، بنويسم، كه چرا عشق به انسان نرسيدست... چرا آب به گلدان نرسيدست، و هنوزم كه هنوز است، غم عشق به پايان نرسيدست، بگو حافظ دلخسته ز شيراز بيايد، بنويسد كه هنوزم كه هنوز است، چرا يوسف گمگشته به كنعان نرسيدست و چرا كلبه احزان به گلستان نرسيدست، عصر اين جمعه دلگير، وجود تو كنار دل هر بيدل آشفته شود حس، كجايي گل نرگس؟ [ سه شنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۰ ] [ 11:45 ] [ علی ]
|
||
| href="http://www.weblogskin.com"target="_blank"> Weblog Themes By : weblog skin ] | ||