|
شعر شعر و ادب
| ||
|
پیر من و مراد من درد من و دوای من فاش بگفتم این سخن شمس من و خدای من
از تو بحق رسیده ام ای حق حقگزار من شکرترا ستاده ام شمس من و خدای من
مات شوم زعشق تو زانکه شه دو عالمی تا تو مرا نظر کنی شمس من و خدای من
محو شوم به پیش تو تا که اثر نماندم شرط ادب چنین بود شمس من و خدای من
شهپر جبرئیل را طاقت آن کجا بود کز تو نشان دهد مرا شمس من و خدای من
حاتم طی کجا که تا بوسه دهد رکاب را وقت سخا و بخششست شمس منو خدای من
عیسی مرده زنده کرد دید فنای خویشتن زنده جاودان تویی شمس من و خدای من
ابر بیا و آب زن مشرق و مغرب جهان صور بدم که میرسد شمس من و خدای من
حور قصور را بگو رخت برون از بهشت تخت بنه که میرسد شمس من و خدای من
کعبه من کنشت من دوزخ من بهشت من مونس روزگار من شمس من و خدای من
برق اگر هزار سال چرخ زند بشرق وغرب از تو نشان کی آورد شمس من و خدای من
[ پنجشنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۸۹ ] [ 11:20 ] [ علی ]
|
||
| href="http://www.weblogskin.com"target="_blank"> Weblog Themes By : weblog skin ] | ||