|
شعر شعر و ادب
| ||
|
پشه ای در استکان آمد فرود تا بنوشد آنچه واپس مانده بود کودکی_از شیطنت_بازی کنان بست با دستش دهان استکان پشه دیگر طعمه اش را لب نزد
جست تا از دام کودک وارهد
خشک لب می گشت،حیران،راه جو
زیر و بالا، بسته هرسو، راه او
روزنی می جست در دیوار و در
تا به آزادگی رسد بار دگر
هرچه بر جهد و تکاپو می فزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود آنقدر کوبید بر دیوار سر
تا فروافتاد خونین بال و پر
جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
لیک آزادی گرامی تر، عزیز [ یکشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۰ ] [ 11:55 ] [ علی ]
|
||
| href="http://www.weblogskin.com"target="_blank"> Weblog Themes By : weblog skin ] | ||